[̲̅W̲̅][̲̅O̲̅][̲̅L̲̅][̲̅F̲̅]

▂▃▄▅▆▇█▓▒░I was a wolf and she my moon░▒▓█▇▆▅▄▃▂

نوشته شده در چهار شنبه 30 تير 1395برچسب:,ساعت 1:37 توسط امیر248|

نوشته شده در دو شنبه 28 تير 1395برچسب:,ساعت 22:0 توسط امیر248|

مگه میشه ی آدم این همه زیبا باشه؟؟

نوشته شده در دو شنبه 28 تير 1395برچسب:,ساعت 21:45 توسط امیر248|

امروز معلم عشق گفت :


دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند !


مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند

.
گفتم : من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم ؟


لبخند تلخی زد و گفت :


شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد …....!!

نوشته شده در دو شنبه 28 تير 1395برچسب:,ساعت 18:59 توسط امیر248|

مردانه که دلت بگیرد ، کدام زن میخواهدآرامت کند…؟


مردانه که بغض کنی، چه زنی توانایی آرام کردنت را دارد…؟

...
مرد که باشی حق این ها را نداری


...
مرد که باشی حق ات فقط در دل نگه داشتن است
...


مرد که باشی از دور نمایِ کوهی را داری , مغرور و غمگین و تنها
...


مرد که باشی شب که دلت بگیرد، یک نخ سیگار روشن میکنی و خودت راپشت دودش پنهان میکنی

نوشته شده در دو شنبه 28 تير 1395برچسب:,ساعت 18:55 توسط امیر248|

خدايا


دلم را كسانى ميشكنند كه هرگز راضى به شكستن دلشان نبودم


از آدمهايت نميگذرم از دل سنگشان


از جنبه نداشتنشان از همه خوبى هايى كه دلشان را زد


خدايا


از خودم هم نميگذرم حق من اين همه مهربان بودن و احساس داشتن نبود حق من اين همه تنهايى نبود


خدايا من به آدمهايت بد نبودم


اما بد كردن


آنها رو به تو واگذار میکنم.....!

نوشته شده در دو شنبه 28 تير 1395برچسب:,ساعت 18:51 توسط امیر248|

درد دارد " امروز " حرفی برای گفتن نداشته باشی با کسی که

تا " دیروز " تمام حرف هایت را فقــط به او می گفتی ... !!!

درد دارد که تا دیروز میگفت دوستت دارم

ولی امروز بگوید مزاحم نشوید:(

نوشته شده در دو شنبه 28 تير 1395برچسب:,ساعت 18:45 توسط امیر248|

و باز هم زیر زمزمه های لب..

شب نمناکِ زیر چتر

چه قشنگ بدون روح ایستاده ام

و میگویم:

"تورا من چشم در راهم"

آری..نیمایی شد

ولی قلبی که مث دستانم شده تیکه پاره چی

سال ها انتظار..

تا روزی بیایی و دستانم را بگیری..:(

 زیباست که حالا ک آمدی دستانش را گرفتی

جسمی ک بدون روح

و  ایستاده  ی عمر درست همونجایی ک باهم خدافظی کرده ایم

با دیدنت خوشحال ولی با دستان غریبه ..

رویی ک جوان مانده بود ب شوق دیذنت

یک شبه پیر،موهایش سفید و ریختو بیمو

همه مرا مسخره میکردن

درحالی که ب چشمانت خیره شده بودم

از درون سوختم ..ستاره ام نابود شد

بر خاک افتادم

جسم ،روح و قلبی ک سالها ب انتظارت همرا یاری میدادن

سرنجام ب  کوهی خاکستر تبدیل شد

و باد بی رحمی مرا از آمدنت و نزدیکیه ب تو دور ساخت و مرا

از خاطرات و یادت محو کرد

باد بی رحم حتی امانم نداد ک بیای و با پاهایت از رویم رد بشی و رد پایت بماند

ک شایذ سیاهیه عشقی ک قلبی را شکست کوچه را بن بست کند

و در خانه ای را به مرگ ببندد

 

 

نوشته شده در جمعه 25 تير 1395برچسب:,ساعت 1:28 توسط امیر248|

جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم


    آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم


    سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق


    چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم

نوشته شده در جمعه 25 تير 1395برچسب:,ساعت 1:24 توسط امیر248|

آنکه می رود فقط می رود

ولی آنکه می ماند

درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ،

اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد

و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت

آرام آرام خاکستر می شود …
    آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …

عشقی ک اول تورا از درون میسوزاند

خاکسترت میکند و بر روی زمین پهنت میکند

و سرانجام تورا به دست باد میسپارد

و از تمام یاد ها ،خاطره ها و فاصله ها محوت میکند

و تو میمانی با کوله باری از گناه

و خود رنجی

برای کسی که

یروزی ب یکی دیگر بگوید عشقم

اره عزیزم این رسمشه 

حالا اگه عشق میخوای و تیر خلاص

بسم الله...

نوشته شده در جمعه 25 تير 1395برچسب:,ساعت 1:7 توسط امیر248|

تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف …
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد …
از این صدا متنفر بودم اما …
چشم هایم را میمالم …
new message …
تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی …
سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !!!

نوشته شده در پنج شنبه 24 تير 1395برچسب:,ساعت 23:55 توسط امیر248|

ماهایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم ؛
نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده !
ماها آدمای بی احساسی نیستیم ….
ماها بی معرفتو نا مرد نیستیم !
یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن ،
که یه سری بــــاورامونو از بین بـــردن ….
فقط باید یکی باشه بفهمه مارو ؛
یکی باشه از ما ….
از جنس خودمون....

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 تير 1395برچسب:,ساعت 23:48 توسط امیر248|

شب...
تو سیاهی نگاهت
رنگ....
مرگه عمق راهت
ای غم بی درو پیکر......
آشنا با بد و بد تر.......
تن من زخمی دست تو نمیشه....
قبر ِ گوری واسه من تا به همیشه....!
تو.....
قصه گویِ شب تاریک
منتظر...
تو تههِ دره !!!
چشم امید ِ سکوتم......
گرگِ بد دشمن بره...!!!
حالا که مرثیه خونِ قتل گل هام.....
شب و از تو پس می گیرم واسه فردام....!!!!

 

نوشته شده در جمعه 11 تير 1395برچسب:,ساعت 14:20 توسط امیر248|

بیا زیرِ گنبد‌هایِ سبزِ سبز ، دل آسمان
 
را نگاه داریم ، بی‌ آنکه بشکند

نطفه من یک حادثه بود ... تولدی
 
اتفاقی‌ ... و بر حسب عادت زندگی‌ را ادامه دادم

مادرم بچه نمی‌‌خواست ... پدرم
 
دخترمی‌‌خواست ... و من شاعر شدم ... و کمی‌ دیوانه

امروز نوشتم ... زندگی‌ چیزی نیست جز
 
سراب ... هر چند آبادانی هزار هزار

باز نوشتم ... غروب را فراموش
 
کن ... دل به گرگ و میش سحر ببند

تناقض نیست ... اینها انعکاس روح
 
شاعری است که با کمی‌ تاخیر به دنیا آمد
نوشته شده در جمعه 11 تير 1395برچسب:,ساعت 14:14 توسط امیر248|

گرگ باش...
مغرور،برشب پادشاهی کن،
میخوای خنجربزنی از رو بزن،مثل گرگ تعصب داشته باش،
مثل گرگ حتی به شیر هم رحم نکن،مثل گرگ رو در رو حق بگیر،
به مانند گرگ باش،دوستانت را لیس بزن،دشمنانت را گاز بگیر؛
گرگ باش دشمن را بدر، دربرابر سگان ولگرد بی تفاوت باش،آنها
با واق واق کردن های بیهوده زنده اند...گرگ باش..

بی اعتماد باش،بی اعتنا، همیشه با گله اما تنها

نوشته شده در جمعه 11 تير 1395برچسب:,ساعت 14:8 توسط امیر248|

تنهـایی من عمیق ترین جای دنیاســت !
 
 تمامی ندارد . . .
 
 برادران یوســف هم ترسیدند
 
 از عمق چاه تنهایــی ام . . .
 
 به دنبال چاهی دیگر رفتند ! .
نوشته شده در جمعه 11 تير 1395برچسب:,ساعت 13:57 توسط امیر248|

خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد

 

و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست ...

نوشته شده در جمعه 11 تير 1395برچسب:,ساعت 13:46 توسط امیر248|

خندیدن یعنی رقص و پای کوبی دل
اما گریه و اشک یعنی درد و خون ریزی دل
پس سعی کن همیشه دل را برقصانی
نه اینکه باعث درد و خون ریزی دل شوی
در دل خود و چه در دله دلدار

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 تير 1395برچسب:,ساعت 14:18 توسط امیر248|

برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !


برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !


تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …


برو با یک « من » دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !

نوشته شده در چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:,ساعت 15:22 توسط امیر248|

مات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست!
.
.
.
ای کاش . . .
قانون همه ی دوستی ها این بود :
یا رفاقت تعطیل ..
یا جدایی هرگز ..!
.
.
.
دردناک ترین جدایی ها آنهایی هستند که،
نه کسی گفت چرا و نه کسی فهمید چرا !
.
.
.
آتش زدن به یک “سرنوشت”
کبریت نمی خواهد که !!
“پـــا” می خواهد …
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر …
و …
بـــــــــروی .. !!
.
.
.
هوا بارانی ست ولی شیشه ؛ چرا بخار نمیگیری ؟
نترس ؛ رفت … دیگر اسمش را رویت نمی نویسم !
.
.
.
جـــدایــی مــان ؛
هیــچ یکـــ از تشــریفــاتــــ آشــنایمــانــــ را نــداشتـــ
فقــط تــو رفـــتــی
و منــــ ســعیــــ کـــردمـــ
ســـ ــنگــــ دل بــاشـــمــــ
.
.
.
صدای پای تو که می روی
و صدای پای مرگ که می آید…
دیگر چیزی را نمی شنوم !
.


.
.
درد دارد…
وقتی با نسیمی برود…
کسی که به خاطرش به طوفان زده ای…
.
.
.
نباشی؛
برای ِ من هیچ اتفاقی نمی‌افتد!
فقط گاهی موهایِ صورتم سفید می‌شود
گاهی موهایِ سَرم می ریزد . . .
.
.
http://amir248.loxblog.com
.
.
چشمان مرا به چشمهایش گره زد
بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد . . .
.
.
.
خنک شدى ؟
اما من هنوز داغم از رفتنت در این سرماى بى رحم !
.
.
.
درنگ
عجب دنیای عجیبیست!
رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود
زمانی که گفتی”برو”
چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود . . .
.
.
.
بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود
چه بیقرار بودی زودتر بروی
از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی…
من سوگوار نبودنت نیستم !!
من شرمسار این همه تحملم …
.
.
.
همیشه جرات عاشقانه جدا شدن رو داشته باش
اما حقارت به زور نگه داشتن رو به دوش نکش
.
.
.
کار سختی پیش رو دارم : بعد از رفتنت باید زنده بمانم !
.
.
.
عیسی را،
به صلیب هم نمی کشیدند ،
می کشتند
مثل تو،
که اگر مرا از یاد نمی بردی ،
می رفتی
.
.
.
هنوز هم مثل انشاهای دوران دبستان با نتیجه گیری مشکل دارم . . .
“ چرا رفتی ؟ ”
.
.
.
ســـوم
هفتــــم
چهلـــم
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر
بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم . . .؟
.
.
.
فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد …
فقط رفت بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد …
فقط رفت … فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت : راحت شدم …
.
.
.
یادت هست…؟!
روزی پرسیدی این جاده کجا میرود…؟!
و من سکوت کردم…
دیدی …! جاده جایی نرفت…!
آن که رفت ، تو بودی
راهی نمیبینم ، آینده پنهان است اما مهم نیست
همین کافیست که تو راه را میبینی و من تو را  . . .
.
.
.
من زبان برگ ها را می دانم …
مثلا “خش خش” یعنی “امان از جدایی
پیش از جدایی از درخت هیچ برگی خش خش نمی کند …
.
.
.
آن روز که تو رفتی
از آن سو
و من هم از این سمت،
دنیا به دو پاره شد
به سویی و به سمتی
.
.
.
از روزهای رفته نگو
روزهای مانده را تعریف کن
با چند ماه خداحافظی کنم
به چند خورشید سلام
تا بیایی …. ؟!
.
.
http://amir248.loxblog.com
.
.
روزی ازم پرسیدی بزرگترین آرزوت چیست ؟
گفتم بر آورده شدن آرزوی تو !
ولی ندانستم آرزوی تو جدایی از من است . . .
.
.
.
آنـــــقـَـدر پـُشــتـــِ سـَـرَت آب ریخــتــمــــ…
کــ ه تَـمـامـــِ کـوچـه سـَـبـز شـُـد !
پـــس چـِـرا نـیـامـدی ؟!
.
.
.
هوای بوی تنت را کرده ام ، می دانی . . .
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است . . . !
.
.
.
همه یهویی ها خوبن :
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی سورپرایز کردن
یهویی بیرون رفتن
یهویی دوست داشتن
یهویی عاشق شدن
اما امان از یهویی رفتن !
.
.
.
پرنده ی مهاجری که مقصودش کوچ است؛
به ویرانی لانه اش فکر نمی کند!
.
.
.
ابراهیم که نیستم میگذاری میروی …
این آتش نبودنت بر من گلستان نخواهد شد !!!
.
.
.
رهایم کردی چرا که برهنگیت را نجوییدم ،
بوسه هایت را نطلبیدم و طعم گس گناه را نچشیدم !
رهایم کردی چرا که عشق ورزیدم !
.
.
.
از تراکم ابرها می ترسم
می روی
چتری برایم بگذار
تنها
زیر شلاق باران می ترسم
.
.
.
ای کاش آشنایی ها نبود یا به دنبالش جدایی ها نبود
یا مرا با او نمی کردی آشنا یا مرا از او نمی کردی ، جدا . . .
.
.
http://amir248.loxblog.com
.
.
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم . . .
.
.
.
او می رود دامن‌کشان
او می رود دامن‌کشان
او می رود دامن‌کشان
من…
زهر ِ تنهایی چشان…
و سالهاست،
…رفتنش هر غروب ، در ذهنم تکرار میشود

نوشته شده در چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:,ساعت 15:14 توسط امیر248|

تاحالا ب پست گرگ خوردی؟!

 

نوشته شده در شنبه 5 تير 1395برچسب:,ساعت 16:9 توسط امیر248|

نوشته شده در شنبه 5 تير 1395برچسب:,ساعت 16:3 توسط امیر248|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت