[̲̅W̲̅][̲̅O̲̅][̲̅L̲̅][̲̅F̲̅]

▂▃▄▅▆▇█▓▒░I was a wolf and she my moon░▒▓█▇▆▅▄▃▂

دوست من؛ 
همیشه روبه نور بایست, اگرمیخواهی تصویر زندگی ات سیاه نیفتد... 
همیشه خودت را نقد بدان تا دیگران تورا به نسیه نفروشند... 
سعی کن استاد تغییر باشی نه قربانی تقدیر... 
در زندگیت به کسی اعتماد کن که بهش ایمان داری نه احساس... 
و هرگز بخاطر مردم تغییر نکن! 
این جماعت هرروز تورا جور دیگری می خواهند... 
مردم شهری که همه درآن میلنگند به کسی که راست راه میرود میخندند...
نوشته شده در سه شنبه 30 شهريور 1395برچسب:,ساعت 18:8 توسط امیر248|

نوشته شده در سه شنبه 30 شهريور 1395برچسب:,ساعت 18:1 توسط امیر248|

نوشته شده در سه شنبه 30 شهريور 1395برچسب:,ساعت 17:46 توسط امیر248|

 

نوشته شده در دو شنبه 29 شهريور 1395برچسب:,ساعت 14:32 توسط امیر248|

گرگ ها اینروزها دیگر شکار نمیروند
بلکه دل ب نی چوپان سپرده اند و گریه میکنند
با گرگ ها گشتیم.......
با ببرها خوردیم ...........
با شیرها نعره کشیدیم.........
و شب در بیابان با کفتارها خوابیدیم.........
ولی افسوس که عاقبت خود شکار خرگوش های زیبا شدیم

نوشته شده در دو شنبه 29 شهريور 1395برچسب:,ساعت 14:28 توسط امیر248|

نوشته شده در دو شنبه 29 شهريور 1395برچسب:,ساعت 14:25 توسط امیر248|

 

آدمـهـآیی کـه شمآ رآ ترک میکـنند غریبـه هآیی هسـتند که یـک روز بـآ شمـآ آشـنآ مـیشوند!


بآ افکـآرِ شـُمآ! بآ حـرف هآی شـُمآ ! بآ دستهآی شـُما !


بآ رویآهآی شـُمآ ! بآ تک تک لحظه هآی شـُمآ !


یک روز ناگهآن حوصله شآن سر میرود !


دلـشـآن رآ و دستهآشآن رآ و حرفهآیشان رآ و خوآبشآن رآ پـس میگیریند !


و غریـبه هـآیی میـشوند بـآ خـآطـرآتـی که پـُر میکنند :


افـکارتـآن رآ دستهآیـتآن رآ خـوآب هـآیتـآن رآ رویـآ هآ و تـک تـک لـحـظـه هـآیـتـآن رآ


یک روز نـآگهآن حوصـله ی شـُمآ سـر میـرود غریـبه هآیی میشوید کـه خودتـآن رآ تـَرک مـیکـنیـد

نوشته شده در دو شنبه 29 شهريور 1395برچسب:,ساعت 14:16 توسط امیر248|

گفتم:میری؟

 گفت:آره

 گفتم:منم بیام؟

 گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر 

 گفتم:برمی گردی؟ 

 فقط خندید 

 اشک توی چشمام حلقه زد 

 سرمو پایین انداختم 

 دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد

 گفت:میری؟

 گفتم:آره

گفت:منم بیام؟

 گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر 

 گفت:برمی گردی؟ 

 گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره 

 من رفتم اونم رفت ولی اون مدتهاست که برگشته 

 و با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده!!!

نوشته شده در دو شنبه 29 شهريور 1395برچسب:,ساعت 14:5 توسط امیر248|

ســالــها بــعــد
 
من در کنار یک زن زندگی میکنم ،
زنی که اسمش تو شناسنامم ثبت شده و همسر من محسوب میشه،
زنی که شاید من مرد رویاهاش باشم اما ،
اون هیچ وقت زن رویاهای من نمیشه چون ،
رویایی ترین کسی که میخواستم تو بودی ...
جسمم کنار اون میخوابه اما ،
افکارم در کنار تو .
 
ســـالهـــا بعــد
 
بی هوا وقتی یادت میوفتم ،
... فقط به این فکر میکنم که خوشبختی یا نه!؟ ....
شاید اسم تورو گداشتم روی دخترم ،
سالها بعد ،
من مردیم که از عذاب وجدان داره میمیره ،
مردی که به تو فکر میکنه اما ، کنار یک زن دیگست ،
مردی که به دوست داشتن های زن دیگه پاسخ میده اما ،
نه از ته دل ...
 
ســالـــهــا بـــعــد
 
وقتی همه خوابن ،
میرم تو آشپزخونه و یه سیگار روشن میکنم ،
تو اون نور کم سوی چراغ خواب به تو فکر میکنم ...
از سیگارم کام های عمیق میگیرم ،
و به این فکر میکنم که زندگیم چجوری میشد اگه تو همسرم بودی ؟
در حالی که دارم تو فکرت غرق میشم ، سیگارم رو به اتمامه ،
و من ،
با عذاب و با دلی پر از غم ،
باید برم کنار زنی بخوابم که همیشه ارزو میکنم تو جای اون بودی ...
سالها بعد این موقع ،
تو کنار کسی هستی که دوستش داری اما ،
من کنار كسیم که ،
فقط باهاش هم خونم ...
 
ســالــهــا بعــد
 
مردیم با موهای سفید و چهره ای خسته ...
مردی که خیلی ها میشناسنش اما ،
اون با هیچکس جز یاد تو آشنا نیست...
 
 
نوشته شده در یک شنبه 28 شهريور 1395برچسب:,ساعت 12:25 توسط امیر248|

یادت باشددلت که شکست,سرت را بگیری بالا
 
تلافی نکن,فریاد نزن,شرمگین نباش
 
دل شکسته گوشه هایش تیز است
 
مبادا دل و دست آدمی که روزی
 
دلدارت بود زخمی کنی به کین
 
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود
 
صبـــــــــور بــــــاش و ســـــــاکــــــت...
 
نوشته شده در یک شنبه 28 شهريور 1395برچسب:,ساعت 12:23 توسط امیر248|

قلبم محکوم شد به شکستن :

غرورم محکوم شد به شکستن ،

احساسم محکوم شد به بازی گرفتن

و چشمانم محکوم شدند به باریدن
اما عشقت محکوم شد که بماند در تکه تکه قلبم و قطره قطره ی جانم

نوشته شده در یک شنبه 28 شهريور 1395برچسب:,ساعت 12:8 توسط امیر248|

فَقَــــــــــط مَنَــــــــــم

کِــــــ هَمــــــــــيشـــــــه

عــــــــــآشِقِــــــــــتَم

وَلــــــــــی هــــيــچــــوَقــــت

بــــــــــآهـــــآت نيــــــــــستَـــــم . . .

نوشته شده در یک شنبه 28 شهريور 1395برچسب:,ساعت 12:2 توسط امیر248|

تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !

من را به من نبودن محکوم نکن !

من همانم که درگیر عشقش بودی !

یادت نمی آید ؟!

من همانم !

حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !

نوشته شده در دو شنبه 22 شهريور 1395برچسب:,ساعت 18:52 توسط امیر248|

دلــــــــــم برا روزایی که نمیشناختمت تنگ شده!!!

روزایی که بهم میگفتیم شما!!!

روزایی که دسته همو نمیگرفتیم از خجالت!!!
روزایی که اگه میخواستیم بغله هم بشینیم یه وجب بینمون فاصله بود!!!
روزایی که اسمه همو بی دلیل صدا میکردیم تا اون (جانم) رو بشنویم!!!
روزایی که از یه ثانیه بعدمون خبر نداشتیم ولی برا چند ماهه بعدمون حرف میزدیم!!!

روزایی که از کجا تا کجا میرفتیم تا فقط چند دقیقه همو ببینیم!!!
روزایی که هرروز از هم میپرسیدیم چقدر دوسم داری؟؟؟ تنهام نمیزاری؟؟؟

روزایی که اسمه همدیگرو همه چی سیو میکردیم جز اسم خودمون!!!
روزایی ک تو بارون منتظرت بودم!!
روزایی کـــــــــه…..
کاش هیچوقت نمیشناختیم همو!!!
من که باختم!!! توام باختی؟!! کی برده پس؟؟؟
این دنیای نامرد

آرشِ اردلان

نوشته شده در دو شنبه 22 شهريور 1395برچسب:,ساعت 18:46 توسط امیر248|

مشغول مردنیم
شاید
سالهاست که مرده ایم
در خواب،
در بیداری،
میان کوپه های مترو،
میان صف ها،
میان روز مرگی،
در
  آغوش دیگری . . .

نوشته شده در دو شنبه 22 شهريور 1395برچسب:,ساعت 18:43 توسط امیر248|

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل

نوشته شده در یک شنبه 21 شهريور 1395برچسب:,ساعت 20:8 توسط امیر248|

خیلی دوست داشتم امشب حالمو 

میپرسید

هردفه ک رفتم حالشو بپرسم

حالمو گرفت مرسی واقعا 

و واقعا برات متاسفم 

نوشته شده در جمعه 19 شهريور 1395برچسب:,ساعت 23:40 توسط امیر248|

نوشته شده در چهار شنبه 17 شهريور 1395برچسب:,ساعت 19:19 توسط امیر248|

نوشته شده در جمعه 5 شهريور 1395برچسب:,ساعت 22:41 توسط امیر248|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت